سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاس سوخته


ساعت 3:42 عصر پنج شنبه 87/1/29

هو المقصود...

السلام علی فاطمة و ابیها و امها و بعلها و بنیها

 

دوشنبه 22/12/1386

مقر شهید فرجوانی،جاده اهواز- حمیدیه

قرار بود اولین گروه کاروان راهیان نور امشب بیان مقر شهید فرجوانی،برنامه مقر شامل استقبال زائرین،اسکان و پذیرایی بود.البته میگفتن پارسال رزمِ شب هم برگزار میشده.آره،هنوز جایِ آر پی جی هایِ پارسال رو خاکریز مونده بود.خلاصه مثلِ اینکه سالِ قبل اینجا برگزار میشد.

ساعت 4 بعداظهر بود که از فرماندهی راهیان نور تماس گرفتند و گفتند امشب اونجا رزم شب برگزار میشه.فرمانده بهمون گفت امشب یه جایی رو واسه روایتگری که بعدِ رزم شب برگزار میشه آماده کنین.اصلا هم کار نداشت که چه امکاناتی داریم یا نداریم(آخه مردِ جنگ بود و 8 سال تو جنگ بود).فقط میگفت باید این کار انجام بشه.ما هم مطیع امرشون.من و علی اکبر رفتیم تو محوطه و یه چرخی زدیم،تصمیم گرفتیم ضریح حضرت ابالفضل(ع) رو که قبلا ساخته بودیم اونجا نصبش کنیم،اما نه امکاناتی داشتیم که این ضریح رو برپا کنیم،نه سیمِ برقی  که به این ضریح برق برسونیم،ولی میدونستیم که باید این کارو انجام بدیم.

به علی اکبر گفتم بیا حضرت ابالفضل(ع) قسم بدیم که آقا کمکمون کنه،ما هم همشب تو مراسم روضه حضرت ابالفضل(ع) رو بخونیم.خلاصه پشت خاکریز دو تایی نشستیم و قول دادیم به همدیگه که این کارو انجام بدیم،آخه دیگه حرفِ حضرت ابالفضل(ع) بود.دست به کار شدیم و شروع کردیم با دست خاکریزو کندن(چون قرار بود این ضریح رو خاکریز نصب بشه)،خلاصه با کلی توسل نصفه نیمه این کار انجام شد.ساعت 5:30 عصر بود،باید به این ضریح برق میرسوندیم تا تو شب دیده داشته باشه.اما ضریح از نزدیکترین تیربرقی که قرار بود از اون برق رو تأمین کنیم 100 متر فاصله داشت و ما کلاّ 10 متر سیم برق داشتیم.نه چسب برقی،نه انبردستی نه سیم چینی،اصلا سیمی در کار نبود که سیم چین نیاز باشه.مشکل دیگه اینجا بود که چون قرار بود برق رو از تیربرق عبوری از جاده تامین کنیم باید تا نیم  ساعت دیگه سیم برق رو بندازیم رو کابل تیربرق،آخه با غروب آفتاب چراغهای تیربرق روشن میشد و برق تو سیمهای تیربرق جریان پیدا میکرد و دیگه نمیشد کاری کرد.باز هم توسل به آقا تصمیم گرفتیم تمام سیم کشی مقر فرماندهی رو تک بزنیم(این هم یه جور توسله دیگه).خلاصه یک متر یک متر سیمها رو تک زدیم و به هم وصل کردیم.علی اکبر رفت بالای تیربرق و سیم رو انداخت رو کابل برق.حالا دیگه  باید برق کِشی ضریح رو انجام میدادیم،اما دیگه آفتاب غروب کرده بود وهر لحظه امکان داشت سیمها برقدار بشن.چون سیم چین هم نداشتیم مجبور بودیم به کمک دندون سیمها رو لخت کنیم و با دست به همدیگه وصل کنیم.سختترین مرحله کار همین جا بود.از پایینِ خاکریز فقط یکی از لامپهای تیربرق مشخص بود.

دو تایی وضو گرفتیم(میخندیدیم و میگفتیم جای غسلِ شهادت) ومشغول کار شدیم،یه چشممون به لامپ بود که نکنه روشن بشه و...فقط ذکر میگفتیم و آقا رو به مادر قسم میدادیم و با دندون سیم پاره میکردیم .آفتاب لحظه به لحظه پایین تر میرفت.هر سیمی که وصل میشد تکبیر میگقتیم و حضرت ابالفضل رو صدا میزدیم.از دور پالایشگاه اهواز مشخص بود که شعله های آتیش آسمونِ پالایشگاهو روشن کرده بود.چراغهای خیابونهای اهواز هم روشن شده بودن...

اما هنوز چندتا سیم مونده بود،دونه دونه با دندون سیمها رو پاره میکردیم...صدای یا ابالفضل یا ابالفضل همه جا پیچیده بود...

آخرین سیم هم وصل شد و کار تموم شد.اما هنوز نه،چون هیچ سیمی رو با چسب به هم نبسته بودیم بعد از وصل شدنِ برق امکان اتصالی  و آتش سوزی بود،چون جریان برق فشار قوی بود.به علی اکبر گفتم بیا نمازِ استعانت بخونیم ان شاءالله که چیزی پیش نیاد.

شروع کردیم...رو قنوت نماز بودیم که یه دفعه ضریح نورانی شد...

نه اتصالی...نه مشکلی...

رو قنوت اشکامون میریخت و السلام علی العباسِ...

اون شب هم روضه حضرت ابالفضل(ع) خونده شد و عطر یاس همه جا پیچیده بود...

                این همون ضریحِ...

فردا متوجه شدیم که حتی اداره برق پیگیر شده بود که چرا این ردیف تیربرقها دیرتر از همه جا روشن شده بودن...؟

               عباس،دلی که پایبسته تو بوَد 

                                                              مشتاق لقای حق پرست تو بوَد

             امروز چه کرده ای که فردا زهرا(س)

                                                             اسباب شفاعتش دو دست تو بوَد

 

                                                                             نقل خاطره از: ح.م

محتاج دعاییم...

یا علی.                                                  


¤ نویسنده: خادم الشهدا

سلامی به مادر بفرست و بگو ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
مشخصات من
 RSS 

:: حرفم این است: ::

یاس سوخته

خادم الشهدا
با وضو وارد شوید این خیمه گاه فاطمه(س) است...

:: لوگوی وبلاگ ::

یاس سوخته

:: آرشیو ::

دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
بهار 1387
زمستان 1386

:: لینک دوستان ::

جهاد مجازی
یعسوب
مبارز
فاطمیون
تا صبح انتظار
ستایش
آدمکها
طلبه ای که میگفت مرسی

:: لوگوی دوستان ::
















:: خبرنامه وبلاگ ::