سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاس سوخته


ساعت 9:10 عصر شنبه 86/12/4

 

هو المقصود ...

سلام ...

قصد نداشتم با نوشته های ناقص خودم ریتم مطالب زیبای این وب رو بهم بریزم ... ولی دلم نیومد چراغ خونه ی مامان خاموش بمونه ...

خواستم از جاهایی بنویسم که الان نویسنده ی این وبلاگ داره اونجاها حال می کنه ... گفتم حالا از کجا بنویسم ؟ دوکوهه ؟ شلمچه ؟ فتح المبین ؟ فکه ؟ اروند ؟ دهلاویه ؟ هویزه ؟ ... دیدم همه جا بوی مادر می ده ... قدم به قدم این خاک ... لحظه به لحظه ی اون هشت سال بوی مادر می ده ... ولی امان از فکه ...

هر جای مناطق جنگی رو که بری فقط می شنوی و حس می کنی ...با اونایی که اون موقعها اونجاها بودن بری می شنوی ازشون که : (( شلمچه که اینجوری نبود )) (( این اروند کجا و اون اروند کجا ؟ )) (( کجا رفت شور و عشق دو کوهه ؟ )) ((اینجایی که الان شهرداری هویزه آسفالت کرده تانکها افتادن رو بدن بچه ها )) ... همه جا عوض شده و اونی نیست که بوده جز فکه ...

دیدی فکه رو ؟ منظورم خود فکه نیست ها ؟ یه ذره بالاتر از اون منطقه ای که اسمش فکه است ... همونجایی که مقتل شهید قلمه ،سید مرتضی . شاید عکسشو دیده باشی ... یه دشت که وقتی سید مرتضی رفت اونجا پر از پیکر مطهر شهدایی بود که مظلومانه پر کشیدن ...پر از قمقمه هایی که از سه روز قبل از شهادت بچه ها دیگه رنگ آب به خودشون ندیده بودن ... پر از لباس کهنه ..

اربعین نزدیکه ... نمی تونم این صحنه ها رو تصور کنم و یاد کربلا نیفتم ... نمی تونم ماجرای گردان حنظله رو از زبون یکی از معدود کسایی که از فکه زنده برگشته بود بشنوم و یاد کربلا نیفتم ... نمی تونم ناله های یاحسین شهید باقری و یا زهرای شهید بقایی رو بشنوم و بوی یاس رو حس نکنم ... فکه ، تجسم کربلاست ...

گفتم هر جا بری می شنوی و حس می کنی ... ولی تو فکه می بینی ... می دونی ؟ زمین فکه رملیه ... رمل می دونی چیه ؟ ماسه های ساحل دریا رو دیدی ؟ دیدی چقدر راه رفتن توشون سخته ؟ حالا تصور کن یه دشت پر از این ماسه ها ، پر از تپه های رملی که هر لحظه باد جابجاشون می کنه ، جوری که وقتی دشمن مین کاشت ، نیم ساعت بعد دیگه مینها معلوم نبودن و تا چند تا از بچه ها روشون پرپر نمی شدن کسی نمی فهمید اونجا میدون مینه ... حالا باید تو این منطقه 18 کیلومتر پیاده روی کنی و هر کس هم حداقل 12 کیلو تجهیزات حمل کنن ... بعضی ها هم قطعه های 40 کیلویی پل متحرکو ... حالا تو این وضعیت یهو بهت خبر برسه جاسوس داشتین و عملیات لو رفته ... بهت بگن برگرد همه ی این راهو ... توانشو که  نداری هیچ ... تا میای بر گردی از هر طرف گوله می باره روت ... از فاصله ی نزدیک .. محاصره شدی ...

جریان گردان حنظله رو می دونی ؟ 300 نفر که تو یه کانال محاصره شدن ... همشون یا با تیر مستقیم دشمن ، یا از تشنگی پر کشیدن ... کمتر کسی از فکه برگشت ... هم اون موقع ، هم الان ... تفحص تو فکه زیاد فایده نداره ... بچه ها هی خودشونو لابلای رملا قایم می کنن ... تو هم بودی دوست نداشتی برگردی :

به مادرم بنویسید حال من خوب است

که بی نشانه شدن در همین وطن خوب است

همیشه مهدی موعود در کنار من است

و دستهای اباالفضل سایه سار من است

منم و خار بیابان که سنگ قبر من است

دعای حضرت زهرا مزید صبر من است ...

هرچند مکه نیست ، ولی حجتان قبول * در فکه حج شناختن یوسف من است

فکه که رفتی ، خوب به رملا نگاه کن ، یه فرقی با ماسه های ساحل دارن ، ماسه های ساحل سیاهن ... ولی رملای فکه سرخ سرخن ...

مواظب باش ... ببین که داری رو خون وضو قدم می زاری :

(( در عشق دو رکعت است که وضویش درست نیاید الا به خون ))

یا حق

پ.ن.1) خواستم اسممو بنویسم یه بنده خدا دیدم خیلی حرفه ، یه بنده ی خدا بودن به این راحتیا نیست من لیاقتشو ندارم ... از وقتی از جنوب برگشتم مجنون شدم .... پس امضا : مجنون 


¤ نویسنده: خادم الشهدا

سلامی به مادر بفرست و بگو ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
مشخصات من
 RSS 

:: حرفم این است: ::

یاس سوخته

خادم الشهدا
با وضو وارد شوید این خیمه گاه فاطمه(س) است...

:: لوگوی وبلاگ ::

یاس سوخته

:: آرشیو ::

دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
بهار 1387
زمستان 1386

:: لینک دوستان ::

جهاد مجازی
یعسوب
مبارز
فاطمیون
تا صبح انتظار
ستایش
آدمکها
طلبه ای که میگفت مرسی

:: لوگوی دوستان ::
















:: خبرنامه وبلاگ ::